English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (8398 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
deliberate U عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberated U عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberates U عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberating U عملیات با فرصت پیش بینی شده
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to take time by the forelock U فرصت راغنیمت شمردن فرصت
pug nosed U دارای بینی کوتاه وسر بالا پهن بینی
snub nosed U دارای بینی کوتاه وسر بالا پهن بینی
snub-nosed U دارای بینی کوتاه وسر بالا پهن بینی
farmgate type operations U رهبری اموزش و عملیات نیروی هوایی یک کشور تامرحله عملیات جنگی
buffered computer U کامپیوتری که عملیات ورودی و خروجی و عملیات پردازشی را بطور همزمان ارائه میدهد
counter air operations U عملیات ضد هواپیمایی عملیات ضد برتری هوایی دشمن
counter air U عملیات ضدهواپیمایی عملیات ضد فعالیت هوایی دشمن
anticrop operations U عملیات کاربرد افات کشاورزی در عملیات نظامی
exploit U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
septum U حفرههای بینی پره بینی
statement U 2-دستور برنامه که CPU را هدایت میکند تا عملیات کنترلی انجام دهد یا عملیات CPU را کنترل کند
statements U 2-دستور برنامه که CPU را هدایت میکند تا عملیات کنترلی انجام دهد یا عملیات CPU را کنترل کند
propagate U خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagated U خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagates U خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
propagating U خطایی که در یک محل یا عملیات رخ دهد و سایر عملیات و فرآیند را تحت تاثیر قرار دهد
land control operation U عملیات کنترل زمین عملیات
code panel U رمز ارتباطات در عملیات هوایی و زمینی کلید رمزارتباطات در عملیات هوایی وزمینی
housekeeping U عملیات کامپیوتری که مستقیما" کمکی برای بدست اوردن نتایج مطلوب نمیکنداما قسمت ضروری یک برنامه مانند راه اندازی مقدمه چینی و عملیات پاکسازی است خانه داری
air-sea rescue U عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی
air sea rescue U عملیات نجات هوا دریایی عملیات نجات هوایی ودریایی
component U اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
components U اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
m U مگا عملیات اعشاری در ثانیه . معیار اندازه گیری توان و سرعت معادل یک میلیون عملیات اعشاری در ثانیه
army operations center U مرکز عملیات نیروی زمینی مرکز عملیات ارتش
guided propagation U تبلیغات پیش بینی شده انتشار امواج رادار در مسیرپیش بینی شده ردیابی هدایت شده رادار
vomer U استخوان میانی بینی استخوان تیغه بینی
chare U فرصت
oportunity U فرصت
deliberations U فرصت
deliberation U فرصت
deliberate attack U تک با فرصت
space U فرصت
deliberated U با فرصت
deliberates U با فرصت
deliberating U با فرصت
char U فرصت
at one's leisure U سر فرصت
charring U فرصت
chars U فرصت
opportunity U فرصت
opportunities U فرصت
times U فرصت
timed U فرصت
time U فرصت
spaces U فرصت
deliberate U با فرصت
occasioned U فرصت
season U فرصت
breathers U فرصت
breather U فرصت
occasions U فرصت
occasion U فرصت
seasoned U فرصت
seasons U فرصت
occasioning U فرصت
time resolution U جزییات زمان اجرای عملیات نشان دادن جزییات اجرای زمانی عملیات
occasioned U فرصت مناسب
chancing U فرصت مجال
times U فرصت موقع
get a break <idiom> U فرصت داشتن
foot in the door <idiom> U گشایش یا فرصت
opportunism U فرصت طلبی
breathing gap U فرصت سر خاراندن
chance U فرصت بل گرفتن
chanced U فرصت مجال
occasions U فرصت مناسب
times U فرصت مجال
chances U فرصت مجال
timed U فرصت موقع
timed U فرصت مجال
head start U فرصت برتری
chances U فرصت بل گرفتن
time U فرصت مجال
chanced U فرصت بل گرفتن
leisure U فرصت مجال
last-ditch U آخرین فرصت
occasioning U فرصت مناسب
opportunist U فرصت طلب
chancing U فرصت بل گرفتن
betimes U در اولین فرصت
time U فرصت موقع
vantage U تفوق فرصت
head starts U فرصت برتری
tidewaiter U درانتظار فرصت
tidewaiter U مترصد فرصت
opportunity cost U هزینه فرصت
market opportunity U فرصت بازار
deliberate defense U پدافند با فرصت
deliberate breaching U نفوذ با فرصت
at leisure U فرصت دار
make time U فرصت کردن
occasion U فرصت مناسب
chance U فرصت مجال
to wait one's leisure U پی فرصت گشتن
beachmaster's unit U یکان عملیات بارانداز یکان عملیات اسکله
weather forecasts U پیش بینی اوضاع جوی گزارش هواشناسی پیش بینی جوی
anticipated stock losses U تلفات پیش بینی شده اماد ضایعات پیش بینی شده
anaglyph U عکس رنگی برجسته بینی تجزیه رنگ عکس در برجسته بینی
weather forecast U پیش بینی اوضاع جوی گزارش هواشناسی پیش بینی جوی
to seize the opportunity U فرصت را غنیمت شمردن
watch one's time U مراقب فرصت بودن
snapat the chance U فرصت را در اغوش بگیر
to miss the buy U فرصت را ازدست دادن
miss the boat <idiom> U ازدست دادن فرصت
deadline U سررسید اخرین فرصت
deadlines U سررسید اخرین فرصت
to cathan an opportunity U فرصت راغنیمت شمردن
lurks U درانتظار فرصت بودن
he seized upon the chance U فرصت راغنیمت شمرد
gain opportunity U فرصت را مغتنم شمردن
lurk U درانتظار فرصت بودن
Go while the going is good . U تا فرصت با قی است برو
I'm up to my ears <idiom> U فرصت سر خاراندن ندارم
opportunity to invest U فرصت سرمایه گذاری
deliberate crossing U عبور با فرصت از رودخانه
To seize an opportunity . U فرصت را غنیمت شمردن
on the first occasion U در نخستین وهله یا فرصت
gain opportunity U اغتنام فرصت کردن
lurking U درانتظار فرصت بودن
at your earliest convenience U در اولین فرصت مناسب
lurked U درانتظار فرصت بودن
To take advantage of an opportunity. U از فرصت استفاده کردن
i had a quiet read U فرصت پیدا کردم
miss out on <idiom> U ازدست دادن فرصت
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist. U فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
underdogs U فرصت برد به حریف ندادن
underdog U فرصت برد به حریف ندادن
To make ( find , get ) an opportunity . U فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
extra U کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extra- U کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
opportunity cost U هزینه فرصت از دست رفته
to wait for a favorable opportunity U منتظر یک فرصت مطلوب بودن
extras U کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
temporizer U فرصت طلب ومسامحه کار
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. U اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
bide one's time <idiom> U صبورانه منتظر فرصت بودن
deliberate breaching U نفوذ با فرصت در میدان مین
shots U فرصت ضربت توپ بازی
shot U فرصت ضربت توپ بازی
He is an opportunist. U آدم فرصت طلبی است
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity . U این فرصت را از دست ندهید
lose ground U فرصت خود را ازدست دادن
airhead operations U عملیات مخصوص گرفتن سرپل هوایی عملیات تهیه سرپل هوایی
This is my last chance . U این برایم آخرین فرصت است
to play one's card well U از فرصت خود استفاده کامل کردن
chanced U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chances U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chance U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chancing U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
to give one his revenge U فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
Before it is too late . while one has the chance . U اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
I dont have time to go to the movies . U فرصت نمی کنم به سینما بروم
slow fire U یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
hand U تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
handing U تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
deliberate breaching U پاک کردن با فرصت میدان مین
leisure hours U ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. U هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
asleep at the switch <idiom> U متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
Time lost cannot be won again. <idiom> U فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
bench jockey U ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer U ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
predicting interval U فاصله زمانی پیش بینی شده هدف سبقت پیش بینی شده هدف
i do it at odd moments U هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
I had no opportunity to discuss the matter . U فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
steals U از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steal U از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
occasional U وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
waiting games U صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting game U صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
operation U 1-عملیات روی دو عملوند. 2-عملیات روی عملوند به صورت دودویی
combined operations U عملیات رستههای مرکب عملیات مرکب
wind U سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds U سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
there is no time like the present <idiom> U سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
armistise U متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
aerospace projection operations U عملیات مخصوص گسترش منطقه فضای هوایی عملیات مخصوص توسعه منطقه فضای هوایی
seized U اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seizes U اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seize U اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
inning U گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
palmistry U کف بینی
mucus of the nose U اب بینی
noses U بینی
nose U بینی
graphology U خط بینی
snoot U بینی
nasally U از بینی
cross eye U دو بینی
cross eye U کج بینی
neb U بینی
nozzles U بینی
pecker U بینی
nozzle U بینی
chiromancy U کف بینی
snot U اب بینی
Recent search history Forum search
1The more you care
1معنی اصطلاحی nonconversation چیست؟
0از فرصت پیش اومده استفاده کن
0 دستگاه یو پی اس چیست و چه وظیفه ای در سازمان دارد؟
0مگا عملیات اعشاری در ثانیه . معیار اندازه گیری توان و سرعت معادل یک میلیون عملیات اعشاری در ثانیه
0مگا عملیات اعشاری در ثانیه . معیار اندازه گیری توان و سرعت معادل یک میلیون عملیات اعشاری در ثانیه
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com